اشتباه کمالگرایانه دربارۀ معنای زندگی، بخش دوم
چرا کمالگرایی به جای تقویت معنای زندگی ما، آن را تضعیف میکند.
در مطلب پیشین، دربارۀ اثر مخرب اشتباه کمالگرایانه دربارۀ معنای زندگی بحث کردم. کمالگرایی مدعی است که تنها دستاوردهای استثنایی، شکوهمند یا کامل به زندگی معنا میبخشد. غالباً کسانی که موافق این دیدگاه هستند از این احساس که زندگی آنها بیمعنی است رنج میبرند. آنها معتقدند که تنها زندگی افراد برجسته همانند شکسپیر، انیشتین یا مادر ترزا میتواند معنیدار باشد، در حالی که زندگی افراد عادی مثل من و شما باید بیمعنی باشد. در آن مطلب توضیح دادم که چرا کمالگرایی مشکلساز است. در کنار موارد دیگر خاطرنشان کردم که هم کمالگرایان و هم ضدکمالگرایان به تعالی توجه میکنند و در صورت امکان، برای دستیابی به آن تلاش میکنند.
تفاوت مهم کمالگرایان و ضدکمالگرایان این است که گروه دوم میتوانند ارزش امور خوب ولی غیرعالی را نیز بپذیرند. از سوی دیگر، کمالگرایان نسبت به ارزش غیرعالی بیتوجّه هستند؛ آنها نمیتوانند از آن لذّت ببرند یا قدردان باشند. به عنوان مثال، دانشجویان کمالگرا هر نمره زیر ٩٨ را همانند صفر میدانند. همچمین نویسنده کمالگرا میپندارد که اگر دستاوردهای ادبی او به اندازۀ شکسپیر نرسد، نباید اصلاً بنویسد. او الساعه باید این زمینه را ترک کند.
در مطالب پیشین، استدلال کردم که کمالگرایی در مورد معنای زندگی باید کنار گذاشته شود. با این وجود، برخی خوف دارند که نپذیرفتن آن موجب تقلیل معیارها، تخفیف دستاوردها و در نتیجه کاهش معناداری در زندگی آنها میشود. علاوه بر این، آنها نگران هستند که در صورت رواج ضدکمالگرایی در جامعه، پیشرفت و دستاورد بشری به کلی دستخوش تغییر خواهد شد. آیا نفی کمالگرایی ما را به سمت میانمایگی و عملکرد ضعیف سوق نمیدهد؟ اگر کمالگرایی از بین برود، چه چیزی میتواند افراد را به تلاش برای دستیابی به ارزش و بهبود خود و جهان تشویق کند؟
تصور نمیکنم که این ترسها قابل توجیه باشد. یکی از براهین برای اینکه ضدکمالگرایی الزاماً به میانمایگی ختم نمیشود، این است که بسیاری از دستاوردهای بزرگ از آن ضدکمالگرایان بوده است. آنها میخواستند به امور زیادی دست یابند و برای رسیدن به آن به سختی (و گاهی اوقات بسیار سخت) تلاش کردند، امّا میدانستند که اگر آنها به ارزش عالی دست نیابند، با ارزش غیرعالی نیز خوشحال میشوند. آنها نه تنها از ارزش عالی، بلکه از ارزش خوب نیز قدردانی میکردند. آنها مثل دانشجویان کمالگرا امیدوار بودند که 100 را کسب کنند و به سمت آن تلاش میکردند. امّا برخلاف دانشجویان کمالگرا میدانستند که اگر کمتر از صد هم شوند، میتواند دستاوردی ارزشمند باشد.
ازاینرو، کمالگرایان فهم نادرستی از واقعیت دارند؛ آنها بسیاری از امور باارزش را ارزشمند نمیدانند. آنها مانع را بسیار بالا میگذارند. ضدکمالگرایان فهم بهتری از واقعیت دارند؛ زیرا آنها برخی ارزشهای ناکامل را بدینصورت تشخیص میدهند: با اینکه ارزش ناکامل است، امّا باارزش است. ارزش ناکامل میتواند قابل توجّه و کافی باشد. (البته این بدانمعنی نیست که هر ارزش ناکاملی قابلملاحظه و کافی باشد؛ برخی از ارزشهای ناکامل برای قدردانی ناکافی هستند. امّا بسیاری از ارزشهای ناکامل کافی هستند.)
البته کمالگرایان ممکن است شگفتزده شوند که در صورت نپذیرفتن کمالگرایی دربارۀ معنای زندگی، افراد به سمت دستیابی به امور باارزش تشویق میشوند. کمالگرایان با کمالگرایی خود تشویق میشوند و آرزو میکنند در صورت ناکامی در دستیابی به کمال، از تجربۀ دلهرۀ بزرگ (یا خودتنبیهی) دوری کنند. از آنجایی که وقتی آنها در امتحان کمتر از صد میگیرند، خود را ناکام میبینند، بسیار سخت تلاش میکنند تا به این نمره برسند. امّا غالباً تعجب میكنند كه چه چیزی میتواند به ضدكمالگرایان برای تلاش برای دستیابی به امور ارزشمند انگیزه بخشد؟
اصول کمالگرایی چیست؟
یک درمانگر نزدیک به خود را بیابید
پاسخ این است که ارزش و از جمله ارزش ناکامل جذّاب است و این امر ضدکمالگرایان را در تلاش برای دستیابی به آن تشویق میکند. برخی اوقات آنها به ارزش عالی میرسند و برخی اوقات نیز به ارزش خوب، بلکه غیرعالی میرسند. امّا ضدکمالگرایان انگیزه دارند. کمالگرایی تنها انگیزهای برای دستیابی به ارزش نیست و کمالگرایان نباید ترس از این داشته باشند که اگر ضدکمالگرا شوند، زندگی آنها خالی از ارزش میشود. افراد موفق ضدکمالگرا تنبل یا بیتفاوت نیستند؛ آنها افرادی هستند که از ارزش (در درجات مختلف آن) قدردانی میکنند و ازاینرو سعی میکنند آن را به دست آورند، البته ارزش بیشتر را به کمتر ترجیح میدهند. در نتیجه، اگر نتوانند به مقام نخست دست یابند، از دومی لذّت میبرند. دوگانۀ «یا کمالگرایی یا سقوط» یک دوگانۀ کاذب است و نگرانی از اینکه اگر کمالگرایی از زندگی کنار گذاشته شود، فرهنگ رو به زوال میرود، ارزش کنار گذاشته میشود و پیشرفت بشر متوقف میشود، بیاساس است.
در مقابل، در بسیاری موارد، کمالگرایی دستیابی به ارزش و در نتیجه پیشرفت شخصی و انسانی را تضعیف میکند. از آنجا که برخی از کمالگرایان نمیتوانند به تعالی برسند، فلج میشوند و ازاینرو، به ارزش قابلتوجه امّا ناکاملی نمیرسند که در غیر این صورت میتوانستند به آن دست یابند. بنابراین، این ارزش ناکامل قابلتوجه هم برای آنها و هم برای بشریت از بین میرود. آنها تنها تسلیم میشوند و کاملاً زمینه را رها میکنند. (رها کردن نویسندگی مثالی از رکودی است که غالباً از سوی کمالگرایی تغذیه میشود.) با این وجود، سایر کمالگرایان وادار به آغاز کار میشوند امّا از ترس اینکه ممکن است فوقالعاده نباشند، در کار خود بسیار عصبی هستند و اینکه اگر تصور کنند که ارزش غیرعالی نیز موجب پاداش میشود، عملکرد کمتری از خود نشان میدهند. در واقع، غالباً کمالگرایی بیش از ضدکمالگرایی در دستیابی به ارزش والاتر زیانآور است.
همچنین توجّه داشته باشید که با وجود تصویر مشترک نبوغی که به تنهایی همه امور را متحول میکند، در گذشته و خصوصاً زمان حال، پیشرفت بسیار مهمی از طریق کار گروهی و تأثیر فزایندۀ بسیاری از دستاوردهای کوچکتر حاصل میشود که هرکدام به خودیخود پیشگام نیستند، بلکه در کنار هم گامهای بسیار مهمی به سوی جلو تلقّی میشوند. تغییرات کوچکی که در آن هر شخص تنها یک قطعه را به یک پازل اضافه میکند، به نحو فوقالعادهای منجر به نتیجه نهایی میشود.
کمالگرایی را اساسی بخوانید
چگونه یک عادت زهرآگین میتواند شما را در یک تنگنا قرار دهد
چرا بسیاری از مردم انزوا را بزرگ جلوه میدهند؟
با این وجود، اجازه دهید به مسأله از زاویۀ دیگری نیز بپردازیم: فرض کنید، دقیقاً به عنوان یک آزمایش تجربی، برخلاف آنچه استدلال کردهام، کمالگرایی به افراد کمک میکند تا به دستاوردهای والاتر برسند. علاوه بر این، فرض کنید کمالگرایی تنها مسیر دستیابی به دستاوردهای والاتر است. اگر این موارد درست باشند، آیا باید به کمالگرایی متوسل شد؟
تصور میکنم در بیشتر موارد اینگونه نیستیم. این بدان دلیل است که میپندارم محصولات دستاوردهای والاتر کمالگرایی (اکنون طبق آزمایش تجربی ما و به خاطر استدلال فرض میکنیم که کمالگرایی در واقع دستاوردهای والاتری دارد)، توجیهکنندۀ رنج کمالگرایی نیست. شاید اگر افراد را به طور منظم شلاق بزنید، سریعتر و بهتر کار کنند و در نتیجه، نتایج بیشتری حاصل آید. امّا تصور نمیکنم این نتایج بیشتر، شلاق زدن افراد را توجیه کند و این همچنین در مورد خودتنبیهی و یا انواع دیگر شکنجه صادق است.
من از طرفی هرگز با هیچکس قرارداد نبستهام که در آن متعهد شوم به نتایج بسیار والا و کمالی عالی دست یایم. مجبور نیستم این کار را انجام دهم. میخواهم زندگی خوبی را سپری کنم و شکنجه نشوم و حق دارم زندگی خوبی داشته باشم. شاید برخی از افراد بخواهند که من به نتایج بسیار بالاتری برسم، امّا این مشکل آنهاست. اگر مجبور میشدم از یک طرف زندگی همراه با شکنجه و تعالی و از طرف دیگر، زندگی بدون شکنجه و تعالی را برگزینم، دوّمی را انتخاب میکردم. من زندگی خود را فدای تعالی نمیکنم.
شاید موارد بسیار اندکی باشد که افراد به منطور دستیابی به ارزش والایی که در خدمت دیگران باشد، باید زندگی خود را فدا کنند و شکنجه را بپذیرند. به عنوان مثال، اگر زندگی یک کمالگرا منجر به درمان سرطان، پایان گرسنگی در جهان یا آوردن صلح جهانی شود، شاید باید انتظار داشته باشیم افرادی که میتوانند این کار را انجام دهند، خود را فدا کنند در صورت لزوم شکنجه شوند، کمالگرا به خاطر منافع دیگران زندگی میکند. امّا تقریباً در همه موارد، معتقدم که دستاوردها ارزش آن را نداشته است. تقریباً در همۀ رشتهها (مثل ریاضیات، ادبیات، هنر، فلسفه، زمینشناسی، تاریخ، تجارت) به لحاظ اخلاقی نیاز نیست که کمالگرایان به رنج خود ادامه دهند تا شرایط دیگران بهتر شود. بگذارید با این حقیقت روبرو شویم: معمولاً کمالگرایان به خاطر افراد دیگر سعی نمیکنند تعالی کسب کنند.
پس حتّی اگر نپذیرفتن کمالگرایی منجر به ارزش کمتری شود، هنوز هم تصوّر میکنم باید این مفهوم را رد نمود. ما فقط یک زندگی برای سپری شدن داریم و باید از آن به خوبی استفاده کنیم نه اینکه آن را در جستجوی اجباری کمال هدر دهیم. البته چنانچه پیشتر گفتم، تصوبر نمیکنم که نفی کمالگرایی معمولاً برای رسیدن به ارزش والا زیانآور باشد. در مقابل، یک دیدگاه متفاوت در مورد زندگی، ارزش، دستاورد و اغلب نتایج والاتری به دنبال خواهد داشت.
نظرات